نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

محمد فرهام داودی

تولد مامانی

یازدهم آذر ماه به اتفاق مامان جون و خاله هاو بابا جون و عمو جعفر و جمع سه نفره خودمون یه تولد مختصر گرفتیم جاتون خاله به گل پسر از همه بیشتر خوش گذشت چون عاشق انگشت زدن به کیکه کیک تولدم رو هم خاله ملیحه قناد خانواده زحمت کشیده بود که همینجا ازش تشکر می کنم عکس کیک و هم توی اولین فرصت می زارم چون الان کابل گوشی دستم نیست شام مختصری هم اینجانب باتمام بی حالی ترتیب دادم شب تولد هم نزدیکهای ساعت 12 یه سر به درمانگاه محل زدیم چون حالم اصلا خوب نبود و یه سرم هم آقای دکتر به ما هدیه داد این هم کیک تولد من که خاله ملیحه زحمت کشیده بودن ...
22 آذر 1392

اولین برف

پنجشنبه قبل بود که اولین بارش برف را در پاییز برگ ریز داشتیم و پسرک عاشق برف ما قصد خروج داشت و مانیز همراه شدیم نمی دونی که برق چشمانت شبیه به برق سفیدی برف بود خنده های زیبایت فراموش نشدنیه از اینکه برف زیر پاهات فرو می رفت لذت می بردی ما هم بردیمت حیاط ساختمان و شما مشغول برف بازی شدی ...
22 آذر 1392

اندر احوالات من

از شب تولدم قرار شد که خاله ملیحه فداکار بیاد خونمون و بشه پرستار خواهرش که دیگه توان آشپزی و نداره و نصف عمرش و   توی دستشویی و انگشت به حلقه خودم هم دیگه از این حالت خسته شدم و گاهی به خدا شکایت می کنم دیگه توان ندارم فقط چند ساعت اول صبح یه مقدار حال دارم باقی روز دراز کش افتادم دیگه شبیه مرده ها شدم از ضعف با آمپول و سرمه که یه مقدار می تونم رو پا باشم محمدفرهام که اوایل دوست داشت مامان براش نی نی بیاره هم پشیمون شده میگه شماهمش حالت بده دیگه آبجی نمی خوام بریم علی آقا بخریم (سوپر محل) که شما همش نخوای سرم بزنی وقتی هم که حالم حسابی بد می شه میگه مامان ببرمت سرم از محسن جونم هم که حسابی نازه بنده...
17 آذر 1392
1